دلنوشته های دخترمردادی
امروز صبح قراربودبریم بازار نشد خونه عمو مامانم کلی با مریم وسیما خندیدیم شوهر خاله ام اومد دنبالمون واومدیم خونه مامان بزرگم وسایل هارو برداشتیم واومدیم خونه یکم بودیم رفتیم بنزین زدیم ودورزدیم اومدم شام خوردم و روزنوشت رونوشتم وبرم بخسبم عاشقتونم
نظرات شما عزیزان:
سلام عشخای من خوبید؟
ساعت9ونیم بیدارشدم واهنگ گوش دادم وپای نت بودم بعدش رفتم حموم واومدم ناهارخوردم ویکم فیلم دیدم ونماز خوندم وخوابیدم ساعت6خاله ام زنگ زد بیاین اینجا بریم عیادت زن عمو که پاش شکسته ما رفتیم اونجا که خاله مامان زنگ زد گفت ما میایم اونجا هستین ؟مامان بزرگم هم گفت اره نوه خاله مامان یک سال ازم کوچیکتره ولی خیلی قشنگه خوشگلترین دخترفامیله بعدش زنداییم اومد وقلیون کشیدند
واونا رفتند قبلش خونه مامان بزرگم رومرتب کردم واونا که رفتند داییم اومد دنبالمون رفتیم
Design by: pinktools.ir |